قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم اسم عزیز لرب عزیز، سماعه یحتاج الى سمع عزیز و ذکره یحتاج الى وقت عزیز، و فهمه یحتاج الى قلب عزیز.


سمع بسماع الاغیار مبتذل و قلب بالاشتغال بالاغیار مستعمل، متى یصلح لسماع هذا الاسم العزیز.


نام خداوندى که قدر او بى منتهى است و صحبت او با دوستان بى بهاست، در قدر نهان و در صنع آشکارا است، از مانندگى دور و از اوهام جداست. دل را بدوستى و خرد را بهستى پیداست، نه در صفت او چون، نه در حکم او چراست. در شنوایى و بینایى و دانایى یکتاست.


اى خداوندى که در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوى وصالت حیران و شیداست. چون تو مولى کراست؟ چون تو دوست کجاست؟


هر چه دادى نشان است و آئین فرداست. آنچه یافتیم پیغام است و خلعت برجاست.


نشانت بى قرارى دل و غارت جان است، خلعت وصال در مشاهده جمال چه گویم که چونست؟


روزى که سر از پرده برون خواهى کرد


دانم که زمانه را زبون خواهى کرد!

گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد


یا رب چه جگرهاست که خون خواهى کرد

و النازعات غرْقا و الناشطات نشْطا الى آخرها، اشارتست بصنایع قدرت و بدایع فطرت و لطائف حکمت در آفرینش خلیفت و جمله محل نظر عوام است و سبب راه بردن ایشان. عامه خلق بدیده سر بصنایع و بدایع نگرند، آثار رحمت و قدرت بینند. از صنع دلیل گیرند بر وجود صانع، از اسباب روش درگیرند تا برسند بحضرت مسبب و الیه الاشارة بقوله: «أ و لمْ ینْظروا فی ملکوت السماوات و الْأرْض»؟


«أ فلمْ ینْظروا إلى السماء فوْقهمْ»؟ «أ و لمْ یسیروا فی الْأرْض فینْظروا»؟ «فانْظرْ إلى‏ آثار رحْمت الله»! «هو الذی یریکمْ آیاته»! «سنریهمْ آیاتنا فی الْآفاق» الآیة....


باز عارفان راه و صدیقان درگاه را حالى دیگر است و نظرى دیگر، بدیده سر بصانع نگرند، اسرار عنایت بینند بدیده دل بمبدع نگرند انوار هدایت بینند.


بدیده جان بحق نگرند، رایت وجود بینند. بدیده شهود بمشهود نگرند، دوست را عیان بینند. اى مسکین تا کى در صنایع و بدایع نگرى؟ یک بار در صانع و مبدع نگر تا عجایب لطایف بینى! از صنایع و بدایع آن بینى که از او خیزد، و از صانع و مبدع آن بینى که از او سزد. هر که نظاره گاه او جز شواهد صنایع نیست، او را در راه جوانمردان قدمى نیست و از این حدیث بمشام وى بویى رسیده نیست. بسیار بود که نه صنایع و نه بدایع، نه خلایق، نه علائق، نه زمان و نه زمین، نه مکان و نه مکین، نه عرش و نه فرش، نه سما و نه سمک، نه فلک و نه ملک، نه ماه و نه ماهى، نه اعیان و نه آثار، نه عیان و نه اخبار. حق بود حاضر و حقیقت حاصل، قیوم پاینده بهیچ هست نماننده، بود و هست و خواهد بود، لم یزل و لا یزال، بى تغیر و انتقال، موصوف بوصف جلال و جمال. هر چه خلق است همه نابودنى و فانى و خالق جل جلاله بجلال عز خود بودنى و باقى. «کل منْ علیْها فان و یبْقى‏ وجْه ربک». «کل شیْ‏ء هالک إلا وجْهه». باش اى جوانمرد تا این قبه اخضر فرو گشایند و این بساط اغبر در نوردند و عقد پروین تباه کنند، چهره ماه و خورشید سیاه کنند، سماک را بر سمک زنند تا این وعده نقد شود که: یوْم ترْجف الراجفة تتْبعها الرادفة و این خبر عیان گردد که: قلوب یوْمئذ واجفة أبْصارها خاشعة. اى مسکین تغافل امروز تغابن فرداست. پیرایه‏اى پیش تو نهاده‏اند و سرمایه‏اى در دست تو داده. پیرایه نفس تو است و سرمایه نفس تو، نفس را در کار دار و نفس ضایع مگذار، این را عمارت کن و بدان تجارت کن، تا فردا ازین تجارت سودها بینى که نیکو گفته آن جوانمرد که این شعر گفت:


گر امروزم درین منزل ترا حالى زیان باشد


زهى سرمایه و سودا که فردا زین زیان بینى

ور از میدان شهوانى سوى ایوان عقل آیى


چو کیوان در میان خود را به هفتم آسمان بینى‏

و گر زین حضرت قدسى خرامان گردى از عزت


ز دار الملک ربانى جنیبتها روان بینى.

عبد الملک مروان خلیفه روزگار بود و بو حازم امام زاهد وقت بود. از وى پرسید که: یا حازم فردا حال و کار ما چون خواهد بود؟ گفت: اگر قرآن میخوانى، قرآن ترا جواب میگوید. گفت: کجا میگوید؟ گفت: فأما منْ طغى‏ و آثر الْحیاة الدنْیا فإن الْجحیم هی الْمأْوى‏ و أما منْ خاف مقام ربه و نهى النفْس عن الْهوى‏ فإن الْجنة هی الْمأْوى‏ بدانکه در دنیا هر نفسى را آتشى است که آن را آتش شهوت گویند، و در عقبى آتشى است که آن را آتش عقوبت گویند. هر که امروز بآتش شهوت سوخته گردد، فردا بآتش عقوبت رسد لا محاله، و هر که امروز بآب ریاضت و مجاهدت آتش شهوت را بنشاند، فردا بآب رحمت و نور معرفت آتش عقوبت را بنشاند تا بغایتى که از نور معرفت مومن بفریاد آید گوید: «جز یا مومن فقد اطفأ نورک لهبى». همچنین در دنیا در دل هر مومن بهشتى است که آن را بهشت عرفان گویند و در عقبى بهشتى است که آن را بهشت رضوان گویند. هر که امروز در دنیا بهشت عرفان بطاعت و عبادت و جهد و عبودیت آراسته دارد، فردا به بهشت رضوان رسد. اینست که رب العالمین گفت: فإن الْجنة هی الْمأْوى‏ بنده مومن در آن منازل با رفعت و آن مساکن با سعت میان غرف و طرف بر تخت بخت تکیه زده، تاج مرصع بجواهر عنایت بر سر نهاده، غلمان مخلدون ولدان چون در مکنون سماطین بر کشیده، ساقیان با جام رحیق و تسنیم و ماء معین و شیر و مى و انگبین پیش آمده و این وعده کرامت و عین لطافت نقد گشته که: «اعددت لعبادى الصالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر»


اجماع علماء سلف است و اتفاق اهل سنت که بهشت و دوزخ هر دو محدث‏اند ازلى نه، هر دو امروز آفریده‏اند فانى نه، بهشت با هر چه در وى است از حور و عین و دوزخ با هر چه در وى است از حیات و عقارب، باقى‏اند همیشه. فنا را بایشان راه نه.


رب العالمین که آن را آفرید، بقا را آفرید نه فنا را. که این همه ثواب و عقاب‏اند و حق جل جلاله ثواب و عقاب اعمال بندگان باطل نکند و آنچه عین ثواب و عقاب بود فانى نشود بخلاف مالک و زبانیه و رضوان که بر ایشان مرگ روا است زیرا که نه عین ثواب و عقاب‏اند، بلکه رساننده ثواب و عقاب‏اند بحکم فرمان و الله اعلم.